تیر غم
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت

 


دل مرا که بسی بود خون، نشانه گرفت

 


چو جد خویش علی سالها به خانه نشاند

 


ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت

 


هنوز خانه زهرا نرفته بود زیاد

 


که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت

 


سپاه کفر به کاشانه ام حجوم آورد

 


مرا بزمزمه و ناله شبانه گرفت

 


زباغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را

 


دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت

 


سر برهنه و پای پیاده برد مرا

 


پی اذیت من بارها بهانه گرفت