ای حاجت محتاج ترین ها آقا 
ای ذکر دخیل بستنم یا آقا
یک لال کنار پنجره فولادت 
یکدفعه صدا میزند آقا ....آقا.....

--------

نام تو را بردم زمستانم بهاری شد
در خشکسالی دلم صد چشمه جاری شد
بعد از زمانی که گدایی تو را کردم 
دار و ندار من عجب دار و نداری شد
گفتند جای توست دل را شستشو کردم 
پس می شود از خادمان افتخاری شد
می خواستند از هر طرف تو جلوه گر باشی 
این گونه شد دور حرم آئینه کاری شد
گاهی اسیری لذت آهو شدن دارد
بیچاره آنکه از نگاه تو فراری شد
گرد ضریحت با من و گرد دلم با تو
بی تو دوباره این دلم گرد و غباری شد
من سائل بی چیز اطراف حرم هستم
من سالهای سال دنبال کرم هستم


علی اکبر لطیفیان

...........................

مثل کبوتران شما گرچه می پرم

آنها کبوترند و من از جنس دیگرم

 دیوارها فضای دلم را گرفته اند

دیگر هوای پرزدن افتاده از سرم

 این شهر بسته بال مرا؛ این حصارها

تا آسمان کشیده شده در برابرم

 گاهی برای بال زدن، آسمان کم است

یا صحن قدس باید و یا گنبد حرم

 آقای من! ببخش اگر بال من شکست

بر من مگیر خرده اگر کم میاورم

 این روزها ببخش اگر دیر میرسم

گاهی اسیر خانه و فرزند و همسرم

 مثل کبوتران شما   نه ! هنوز  نه

مانده است تا قبول کنی یک کبوترم

. محسن ناصحی

....................................

غزلي از خانم فاطمه نانيزاد كه امسال در محضر مقام معظم رهبري خوانده شد

همچون نسیم صبح و سحرگاه می رود
هر كس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد وغم می شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
فرشته به اكراه می‌رود از كوی تو

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هركه از این راه می‌رود

.............

آسمان غرق هیاهوست به کف، دف دارد

این خبر شور به پا کرده ،بزن! کف دارد

 آنقدر بوسه به دستش به خدا شیرین است

که در این غلغله نوبت شدنش صف دارد*

 دشت هم درقدمش شعرمقفی شده است

آفتاب از هیجان نور مُردف دارد

 از همان لحظه که خُم درپی خُم رنگین شد

خبرش رفت به دریا ،که به لب کف دارد

 "در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست"

دل من در طلبش شوق مضاعف دارد *

 خُم و میخانه اسیر لب و پیمانه او

هرسبو زمزمه ای بر سر هر رف دارد

 

بنوازید! بخوانید! زمان مستی ست

این هیاهو همه هو هو همه دف دف دارد  

........................................

مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد

فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟

دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی‌خواهد

همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد

تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟

ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟

به حکم آنکه «علیک الرفیق ثم طریق»
دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد

خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست
طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد

نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی‌خواهد

قاسم صرافان


اشعاری زیبا در مدح امام رضا (علیه السلام)

واسه اون گنبد زرین

 

پشت كوه‌های خراسون مرقد پاكتو دیدن

واسه او صحن مطهر تو غروب كنار ایوون

واسه كفترای معصوم كه تو آسمون می‌گردن

واسه آدمای مغموم كه میان، دخیل می‌بندن


واسه اون هوای تازه كه پر از عطر گلابه

اگه دستم به ضریحت برسه واسم یه خوابه


واسه اون حوض قشنگی كه پر از آب زلاله

واسه سنگ فرشای ایوون كه برام خواب و خیاله


دل من تنگه میدونی كاشكی قابلم بدونی

چقدر آرزو دارم لب حوض وضو بگیرم

یا كه از تربت پاكت مثل یاسا بو بگیرم


واسه اون اوج شكفتن توی عالم زیارت

واسه اون لحظه كه آدم می‌رسه به بی‌نهایت


واسه اون كفشا كه مردم روی پله در میارن

واسه اون شمعی كه روشن توی صحن تو می‌زارن


واسه اون ساحت پاكی كه درش همیشه بازه

واسه دستای نیازی كه به سوی تو درازه


دل من تنگه می‌دونی كاشكی قابلم بدونی

هیچ كسی نومید و ناكام نمی‌ره از آستانت

تو پر از لطف و شفایی واسه درد دوستانت


مثل مرهم تو میمونی واسه آدمای دربند

تو امیدی كه می‌شینه توی قلب یه نیازمند


تو صدام كن، تو صدام كن، زائر كوی تو باشم

یا برای كفترات من، سر ظهر دونه بپاشم

من یه قاصر یه خطاكار لحظه خوب مناجات

میدونم كه هیچ نیازی به زیارتم نداری

اما من غرق نیازم اما تو بزرگواری

واسه تو حرم نشستن واسه لحظه‌ی رسیدن

دل من تنگ می‌دونی كاشكی قابلم بدونی

 

بارش مهر


 

     خـسـته، افـتـاده ز پا، آمده زانو می‎زد         مـشـکلى داشت به آقاى خودش رو می‎زد

می‎چکید از سر و رویش عرق شرم به خاک       مـشـت‎هـا واشده و پنجه به گیسو می‎زد

دامـنـى داشـت پر از خاطره تیره و تلخ          دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو می‎زد

همنوا با در و دیوار در آن عصمت محض           کـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو می‎زد

پـاک می‎شـد دلـش از غصه ناپاکى‎ها         خـادمی داشت در این فاصله جارو می‎زد

فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز          شـعـله‎ اى شعر که در آینه سوسو می‎زد

 

                                                                           علیرضا کاشی پورمحمدی

 

                                                                                   تقدیم به مسافر نیشابور


ای چشمه ی بیکرانه ی نور

از چشم تو جاودانه مسحور

از قدر تو مست لوح محفوظ

از شان تو پر کتاب مسطور

ای کودک جان ز گاهواره

دلباخته ی تو تا لب گور

جان ریخته در مسیر سبزت

از کوفه و بصره تا نشابور

موج نفست گذشته از چین

آتش زده در فغان فغفور

ای غمزه ی تابناک خورشید

در گستره ی سواحل دور

                                لبخند بزن در انتظاریم

                                یک سینه پراز ستاره داریم

خم گشته ی تو هر آنچه ابرو

آشفته ی تو هر آنچه گیسو

در هم شده در سپهر مینا

ویران شده در جهان مینو ...

از کاخ حضور تخت و ایوان

از قصر وجود برج و بارو

در هند تب جمال طاووس

در چین عططش نگاه آهو

از جذبه ی دیدگان نافذ

از پیچش گیسوان خوشبو

آفاق عدم پر از تلاطم

اقطار جهان پر از هیاهو

                                 لبخند بزن در انتظاریم

                                 یک سینه پر از ستاره داریم

ای صبح طلایه دار عشقت

فردای جهان فدای عشقت

"چون ذره که در حساب ناید"

عشق همه در کنار عشقت

من مدح تو را چه سان بگویم

ای هر دو جهان خمار عشقت

خورشید که شمع پاک هستی است

روشن شده بر مدار عشقت

در هر رگ کائنات جاری است

یک چشمه زچشمه سار عشقت

هستی همه چشم پهن کرده

تا جلوه کند بهار عشقت

                                         لبخند بزن در انتظاریم

                                         یک سینه پر از ستاره داریم